شاید اگر در کاباره ای می دیدمش چند شاتی مهمانش میکردم آن روز ولی او سرباز بود! و من هم. و او شلیک کرد!! و من هم. و او مرد! و من زنده ماندم!! شاید او هم به ارتش آمده بود چون کار دیگری نداشت. مثل من! و به این ترتیب ما دشمن شدیم!! بله. جنگ جای غریبی ست. آدمی را در آن میکشی که اگر در کاباره ای دیده بودی اش چند شاتی هم، مهمانش میکردی!! «توماس هاردی»
کودکی برایم درد دندان بود سراسر درد درد مادر پدر درد درمان بود درد بی درمان درد دعوا های بی طرف درد دویدن هم پای پدر مادر درد دیدن درد بی درک درد درد دستهای خالی خواستن ها نخواستن ها درد خواباندن ها نخوابیدن ها با ایهامی ژرف نوجوانی برایم درد دندان بود سراسر درد درد های کودکی درد درمان درد بی درمان درد دیدن درد بی دردان درد درد درد درد استخوان قرص شربت بیمارستان درد دوا درد بی دوا جوانی برایم درد دندان بود درد در دست مانده درد نخوابیدن ها خوابیدن ها بی
درباره این سایت